۱۳۸۹/۰۷/۲۹
۱۳۸۹/۰۷/۱۷
زمانی
با تکه ای نان سیر میشدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من
در آفتاب
صندلی تعارف کند
...
در انتظار گل سرخی بودم
احمدرضا احمدی
جستجو - 3
این باور که کسی زندگی ناشناسی دارد که با دل بستن به او به آن راه توانیم یافت، برای عشق از همه شرط هایی که دارد تا پدید آید مهمتر است ... حتی زنانی که مدعیاند مرد را جز بر پایه ظاهرش نمیسنجند، در همین ظاهر تراوش زندگی ویژهای را میبینند. از همین روست که نظامیان یا آتشنشانان یا پزشکان را میپسندند؛ اونیفورم نمیگذارد درباره قیافه زیاد سخت بگیرند؛ میپندارند که در زیر خفتان دلی متفاوت، ماجراجو و مهربان را میبوسند؛ و یک شاه جوان، یک شهزاده، برای فتح زیباترین زنان در کشورهایی که از آنها دیدن میکند نیازی به خوش سیمایی ندارد، حال آنکه این برای یک دلال بورس لازم است.
پروست - طرف خانه سوان – ص 176