۱۳۸۸/۰۷/۱۳

برای دل خودم


دست و دلم به کار نمی‏رود.

حتی وقتی جواب منفی داده هنوز جور دیگری رویاپردازی می‏کنم. مثل آن وقت‏ها که امیدوارتر بودم. چه کنم؟ آدمیزاد را از خیال و امید چاره نیست، یا شاید از خیال پردازی و توهم.

گفت نه! آن هم با متانتی که شنیدن این نه را دردناک‏تر می‏کند، متانتی که خواستنی‏ترش می‏کند.

با خودم فکر می‏کنم شاید باید جور دیگری تلاش می‏کردم، اگر مثلاً کمی باحال‏تر بودم، کمی راحت‏تر بودم، شوق و ذوق بیشتری نشان می‏دادم، خوشحال‏تر بودم، وضع مالی و اجتماعی بهتری داشتم. چه می‏دانم .... اگر جور دیگری بودم ... موجی از احساس منفی در من سرازیر می‏شود.

این جور وقت‏ها بارها توانسته‏ام به کسانی که بی هیچ دلیل بیان شده‏ای پاسخ منفی از طرف مقابل دریافت کرده‏اند یا ترک شده‏‏اند، تسلی بدهم، بگویم در بدترین حالت کلیت تو دیگر برای طرف مقابلت جذاب نبوده، هم تیپ هم نبوده‏اید، نه اینکه شخصیت تو ایرادی داشته باشد، نه اینکه دوست‏داشتنی نیستی، نه اینکه لیاقت عشق‏های بزرگ را نداشته باشی. همه چیز قرار نیست به خواست تو باشد ...

دل خودم اما راضی نمی‏شود. دست کم هنوز راضی نمی‏شود.

پدر روحانی در کلیسای خود تنها مانده است.



پی نوشت: در همین رابطه «عشق گریزی های لاجرم»