حتی وقتی جواب منفی داده هنوز جور دیگری رویاپردازی میکنم. مثل آن وقتها که امیدوارتر بودم. چه کنم؟ آدمیزاد را از خیال و امید چاره نیست، یا شاید از خیال پردازی و توهم.
گفت نه! آن هم با متانتی که شنیدن این نه را دردناکتر میکند، متانتی که خواستنیترش میکند.
با خودم فکر میکنم شاید باید جور دیگری تلاش میکردم، اگر مثلاً کمی باحالتر بودم، کمی راحتتر بودم، شوق و ذوق بیشتری نشان میدادم، خوشحالتر بودم، وضع مالی و اجتماعی بهتری داشتم. چه میدانم .... اگر جور دیگری بودم ... موجی از احساس منفی در من سرازیر میشود.
این جور وقتها بارها توانستهام به کسانی که بی هیچ دلیل بیان شدهای پاسخ منفی از طرف مقابل دریافت کردهاند یا ترک شدهاند، تسلی بدهم، بگویم در بدترین حالت کلیت تو دیگر برای طرف مقابلت جذاب نبوده، هم تیپ هم نبودهاید، نه اینکه شخصیت تو ایرادی داشته باشد، نه اینکه دوستداشتنی نیستی، نه اینکه لیاقت عشقهای بزرگ را نداشته باشی. همه چیز قرار نیست به خواست تو باشد ...
دل خودم اما راضی نمیشود. دست کم هنوز راضی نمیشود.
پدر روحانی در کلیسای خود تنها مانده است.
پی نوشت: در همین رابطه «عشق گریزی های لاجرم»